هر زمان بي خود هوايي مي‌کنم

شاعر : عطار

قصد کوي دلربايي مي‌کنمهر زمان بي خود هوايي مي‌کنم
گه به گريه هاي هايي مي‌کنمگه به مستي هاي هويي مي‌زنم
کارزوي آشنايي مي‌کنمغرقه زانم در بن درياي خون
زانکه آه از تنگنايي مي‌کنمتنگ دل شد هر که آه من شنود
خويشتن را خاک پايي مي‌کنمچون مرا باد است از وصلش به دست
کين همه زاري ز جايي مي‌کنماي مرا چون جان ببين زاري من
اين دم آن دم را قضايي مي‌کنمگر دمي از دل برآمد بي غمت
من غمت را مرحبايي مي‌کنمچون غم تو کيمياي شادي است
هست لايق گر هوايي مي‌کنمدر غم تو چون کم از يک ذره‌ام
خاک پايت توتيايي مي‌کنمروشني ديده‌ي عطار را